بـچــــــه بـودیـــــم
زمــیـــن میخـوردیــم
بـه مـــــدد یکـ یاعــلـــــــی بـلــنـد میشـــدیــم
.
.
.
بـزرگــ شــدیــم
زمـیــن میخـوریــم
بـه مـــــدد یـاعــلــــــی ...
... خـــــدایـا !
عــلــــــی کـه هــمان عــلــــــی اسـتـــ ،
مـــــــا آنـــقــ ـ ـ ـ ـ ـدر وابــســــــتـه زمیــن شـــدیــم کـه دیـگـــــر
ســخــتـــــ بـه ســـــوی
تـــــــــــو قــــــــد می کشـــیم !
داستان کوتاه غم انگیز گریه دار
خیانت
دیشب با دوستم رفته بودم رستوان، روبروی تخت ما یه دختر و پسر نشسته بودن که پسره پشتش به تخت ما بود، معلوم بود باهم دوست هستن، اتفاقی چشمم به چشمه دختره افتاد، قشنگ معلوم بود پسره عاشقه دخترست، دختره شروع کرد به آمار دادن، سرمو انداختم پایین، دفعه بعدی تحریک شدم با نگاه بازی کردیم.
خلاصه یه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم، با نگاهش قبول کرد، بلند شدن، پسره جلو رفت که حساب کنه دختره به تخت ما رسید دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت.
براش نوشته بودم… “خیـلی پستی”
داستان کوتاه غم انگیز بسیار زیبا
سرباز
پدر و مادر در جوابش گفتند: حتما ، خیلی دوست داریم ببینیمش
پسر ادامه داد:چیزی هست که شما باید بدونید. دوستم در جنگ شدیدا آسیب دیده. روی مین افتاده و یک پا و یک دستش رو از دست داده. جایی رو هم نداره که بره و می خوام بیاد و با ما زندگی کنه
پدر :متاسفم که اینو می شنوم. می تونیم کمکش کنیم جایی برای زندگی کردن پیدا کنه
پسر گفت:نه، می خوام که با ما زندگی کنه
پدر گفت: پسرم، تو نمی دونی چی داری می گی. فردی با این نوع معلولیت درد سر بزرگی برای ما می شه. ما داریم زندگی خودمون رو می کنیم و نمی تونیم اجازه بدیم چنین چیزی زندگیمون رو به هم بزنه. به نظر من تو بایستی بیای خونه و اون رو فراموش کنی. خودش یه راهی پیدا می کنه
در آن لحظه، پسر گوشی را گذاشت
پدر و مادرش خبری از او نداشتند تا اینکه چند روز بعد پلیس سان فرانسیسکو با آنها تماس گرفت
پسرشان به خاطر سقوط از ساختمانی مرده بود
به نظر پلیس علت مرگ خودکشی بوده
پدر و مادر اندوهگین، با هواپیما به سان فرانسیسکو رفتند و برای شناسایی جسد پسرشان به سردخانه شهر برده شدند. شناسایی اش کردند. اما شوکه شدند به این خاطر که از موضوعی مطلع شدند که چیزی در موردش نمی دانستند
پسرشان فقط یک دست و یک پا داشت…!!ا
داستان کوتاه غم انگیز جدید
تصادف
دربست!
زد روی ترمز. با خستگی پرسید: کجا؟
بهشتزهرا.
با خودش فکر کرد: «اگه داداش باهام راه بیاد و بازم ماشینش رو بهم بده، با دو سه شب مسافرکشی تو هفته، شهریه این ترمم جور میشه.»
پایش را روی پدال گاز فشرد. ماشین پرواز کرد. اتوبان، بیانتها به نظر میرسید. در گرگ و میش آسمان، رویایی دراز پلکهایش را سنگینتر کرد. صدای پچپچ مسافرهای صندلی عقب، مثل لالایی نرمی در گوشهایش ریخت.
یکباره صدای برخورد جسمی سنگین، او را از خواب پراند. ناخودآگاه ترمز کرد. مثل کابوسزدهها، از ماشین بیرون پرید. وسط جاده، پسری همقد و قواره خودش، مچاله افتاده بود و هنوز نیمی از گلهای رز و مریم را در دست داشت.
رتبه کنکور پسر عموم رو واسش اس ام اس کردن
اومده میگه : نمیدونم کی واسم شارژ ایرانسل فرستاده !!
.
.
.
افلاطون را گفتند چرا هرگز غمگین نمیشوی ؟
گفت :
نمیدانـــم
.
.
.
کیه؟ کیه؟ کیه؟
کیه؟…………کیه؟
کیه؟
واکنش اعضای خانواده وقتی شما تلفن وجواب می دی
(نمیذارن نفست بالا بیاد)
.
.
.
بعضی هام هستن وقتی دست تو دماغشون میکنن
دهنشون کج میشه و 116 تا عصب صورتشون درگیر میشه !
.
.
.
داشتم با تبلت پسر عموم “Angry Beards” بازی میکردم !
بابام اومد بقلم نشست ، یه سری تکون داد زیر لب گفت :
” آخرشم کفتر باز دیجیتالی شد”
.
.
.
تو یه روز سرد پیجامه گرمت رو می پوشی و می پری تو تختت
بالشت رو درست می کنی، پتو رو می کشی رو خودت
خودت رو اینور و اونور می کنی، یکمم خودت رو می کشی
حسابی که گرم شدی چشاتو می بندی که بخوابی …
یه دفعه می بینی چراغ اتاق رو یادت رفته خاموش کنی!
.
.
.
همسایمون اسمش “طلا”ست
توی “نقره” فروشی کار میکنه
تازگیارفته برنزه کرده…!
فکرکنم اخر با مِسی ازدواج کنه
بچه شم شکل استیلی میشه !
.
.
.
جک جدید
روزای تعطیل زنگ ساعتمو روی ساعت
هفت تنظیم میکنم
زنگ که خورد، پا میشم بهش میگم گُ*ه نخور!
دوباره میخوابم ^-^ ای حال میده !
.
.
.
جوک خنده دار
دوستم منتظر کارای ویزاش اوکی بشه بعد تا آخر تابستون بره اروپا رو بگرده
منم منتظرم PES 2014 بیاد ببینم میشه با هاشم بیگ زاده توپو از رونالدو گرفت یا نه !؟
.
.
.
یارو میره دبی تو رستوران میگه:
الکباب
کباب براش میارن
میگه:الپیاز
پیاز براش میارن
میگه:البرنج
برنج براش میارن
با غرور میگه چقدر خوبه آدم عربی بلد باشه
گارسونه بهش میگه اگه من ایرانی نبودم الکوفت هم بهت نمیدادن !!
.
.
.
نصف جذابیت دخترا به ترسو بودنشونه
دختری که سوسک بکشه به درد زندگی نمیخوره !
.
.
.
اوج استفاده مامانم از گوشیش اینه که زنگ بخوره صداشو نشنوه جواب نده !
.
.
.
پسر خالم آیپدشو گذاشته بود رو زمین
منم فک کردم از این ترازو دیجیتالاس رفتم روش وایسادم :|
هیچی دیگه بیچاره کور شد از بس گریه کرد
.
.
.
جوک و اس ام اس جدید
?ه پسره نوشته بود:
دن?ا اگه مرد
بود اسم دخترونه روش نبود!
بعد ?ه دختره جواب داده بود:
شما صداش بزن”جهان”بب?نم فرق? به حالتون م?کنه !؟
.
.
.
خنده بر هر درد بی درمان دواست
….
غیر از اسهال !
.
.
.
پیامک خنده دار
«تو کز نجابت صدها بهار لبریزی? چرا به ما که رسیدی همیشه پاییزی؟
ببین! سراغ مرا هیچکس نمیگیرد? مگر که نیمه شبی، غصهای، غمی، چیزی»
.
.
.
زندگی یعنی:
باید مثل خر درس بخونی دهنت سرویس بشه
تا در آینده بتونی مثل خر کار کنی دهنت سرویس بشه !
.
.
.
اس ام اس خنده دار
عروسی های هالیوودی:
عروس خانم قبوله عااایاااا؟؟
عروس :با اجازه بچه هااااااامون و همچنین نوه مون که تازه به دنیا اومده!
.
.
.
در خانواده ما هرجا سخن از انحراف است
نام ز?با? من م?درخشد !
.
.
.
دوست دارم خیلى راحت و بى دردسر تو خواب بمیرم،مثل بابابزرگم.
نه با جیغ و داد مثل مسافراى اتوبوسش…!
.
.
.
باغ وحش مملو از جمع?ت بود، از بلندگو? باغ وحش ا?ن جمله شن?ده شد:
” بازد?دکنندگان گرام? از دادن هر گونه غذا و خوراک? به ح?وانات خوددار? فرما??د .”
بعد از مدت? مجددن از بلند گو اع?م شد
” بازد?دکننده گرام? از شما خواهش کرد?م که از تغذ?ه ح?وانات خوددار? فرما??د !”
ا?ن هشدارها با لحن ها? مختلف چند?ن بار تکرار شد
آخر?ن هشدار بلندگو ا?ن بود :
” ح?وانات عز?ز خواهشمند?م از آدمها غذا نگ?ر?د !”
.
.
.
(جک بلند !)
سه تا زن تو? تصادف? کشته شدن و سه تاشون
رفتن بهشت!
دمِ درِ بهشت مامور نگهبان گفت:
شما آزاد?د هر کار? بکن?د ، تنها قانون ا?نجا ا?نه
که : رو? اردک ها پا نذار?ن!
زنها قبول کردن و رفتن تو? بهشت.
خ?ل? ز?با و سرسبز بود ول? همه جا پر از اردک بود!
همونجا اول?ن زن پاش رفت رو? ?ه اردک و له شد
مامور نگهبان همون لحظه همراه با ?ه مرد خ?ل? بدق?افه اومد و گفت :
تو قانون رو نقض کرد? و برا? تنب?هت با?د تا ابد با ا?ن مرد بمون?
فردا اون روز ، زن دوم پاش رفت رو? اردک و
مامور نگهبان سر?ع اومد و همراهش ?ه مرد زشت د?گه بود و گفت :
توام قانون رو نقض کرد? و با?د تا ابد با ا?ن مرد بمون? برا? تنب?ه
زن سوم که ا?نا رو د?ده بود خ?ل? ترس?د و
حواسشو جمع کرد که پاشو رو? اردک ها نذاره!
چند ماه هم?نجور? گذشت که ?ه روز نگهبان با ?ه
مرد فوق العاده خوش ت?پ و ز?با اومد ! نگهبان رو
به زن کرد و گفت : شما با?د تا ابد پ?ش همد?گه بمون?د …
زن که تو? عمرش همچ?ن مرد? ند?ده بود با ذوق از مرده پرس?د :
واااا? من نم?دونم چ?کار کردم که پاداشم تو هست? ..!
مرده گفت : منم چ?ز? نم?دونم ! فقط م?دونم که ?ه اردک رو له کردم
پسری متوجه شد که 5 دقیقه دیگر میمیرد؛
این پیام را نوشت:"من میروم، با من میای؟"
و یکی برای دوستش و یکی برای دوست دخترش فرستاد...
بعد 2دقیقه دوست دخترش جواب داد:
من گیرم! کجا میخوای بری؟ نمیتونم بیام، تنها برو عزیزم...
پسرک قلبش بیشتر درد گرفت
.
2 ثانیه بعدش...
دوستش پیام داد که؛
نامرد کجا میری بدون من؟ دهنت سرویسه اگه بری... واسا من اومدم...
پسرک خندید، چشمانش را بست وبعد از چند ثانیه قلبش ابستاد و مرد
اسراخانوم گل
زیباترین سلام ها از عمق جانم، به زیباترین آفریده خدا
که به رسم جاده ها از اودورم، ولی به رسم دل، با او هیچ فاصله ای ندارم . . .
.
.
.
گاهی میان بی رحمی هایت محبت کنی بد نیست . . .
نگذار روزی که جدا شدیم
خجالت زده ی خاطره هایم باشی . . .
.
.
.
طناب را به گردنم انداختند . گفتند : آخرین آرزویت ؟
گفتم : دیدن عشقم
گفتند : خسته است ، تا صبح برایت طناب بافته . . .
.
.
.
فراموش کردن عزیزان بی احترامی به قانون خاطره هاست
ارادت مرا هر روز در سر رسیدت تیک بزن . . .
.
.
.
دنیا شامل بعضی ها نمیشه بعضی ها خودشون یه دنیان! مثل تووو
.
.
.
می گن شکستنی رفع بلاست ، ای دل کمی تحمل کن ، شاید “حکمتی” باشد . . .
.
.
.
هر وقت دلم گرفت لبخند میزنم به یاد کسی که برای لبخندش بارها دلم گرفت . . .
.
.
.
نفس ، شاید دلیلی باشد برای زندگی
اما بی شک “تو” بهانه ی آنی . . .
.
.
.
چهار فصل کامل نیست!
هوای تو
هوای دیگری ست . . .
.
.
.
عادت چه طعم تلخی دارد وقتی آن را باعشق اشتباه میگیری . . .
.
.
.
دارم تقویم زندگیمو ورق میزنم
روزای با تو بودن یه طرف
روزای دیگه م برن به جهنم !
.
.
.
آدم عشقشو یادش نمیره !
فقط یاد میگیره راجبش کمتر حرف بزنه ، بهش کمتر فکر کنه ، دلش کمتر تنگ بشه !
.
.
.
تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
.
.
.
می خوابم تا فراموش کنم رفته ای ولی صبح تنهایی بیدارم میکند . . .
.
.
.
لذت عاشقانه
از یه بچه بپرسی من رو چندتا دوست داری و دستاش رو تا جایی که میتونه باز کنه و بگه اینقدر !
.
.
.
وقتی میشکنم خوب تماشا کن
شاید روزی به دنبال تکه هایم بگردی . . .
.
.
.
اس ام اس تنهایی
زندگی کردن من مردن تدریجی بود / آنچه جان کند تنم ، عمر حسابش کردم . . .
.
.
.
بساط کرده ام
و تمام نداشته هایم را
به حراج گذاشته ام …
بی انصاف چانه نزن
حسرت هایم …
به قیمت عمرم
تمام شده !
.
.
.
اس ام اس عاشقی
دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق / وگرنه از تو نیاید که دل شکن باشی . . .
.
.
.
راندی زبرت مرا و خوارم کردی
از درگه خویش برکنارم کردی
چون برگ گلی که درکف باد افتد
بازیچه دست روزگارم کردی
.
.
.
تنها گنجی که جستجو کردن آن به زحمتش می ارزد
دوست واقعیست و تو بهترین گنجی . . .
.
.
.
لحظه لحظه، دم به دم، ساعت به ساعت خواهمت
گر خوشم یا ناخوشم، در هر دو حالت خواهمت
گر زبانم را به جرم خواستنت بیرون کشند
در آن زمان ای یار، من با اشاره خواهمت
.
.
.
متن عشق و عاشقی
آدم باید یه ” تو ” داشته باشه که هر وقت از همه چی خسته و نا امید
بود بهش بگه
مهم اینه که تو هستی
بیخیال ِ دنیا
.
.
.
اس ام اس باحال عاشقانه
تو می خواستی بشی “سنگ صبورم” …
تو شدی “سنگ” و من هنوز “صبورم”
.
.
.
متن عاشقانه زیبا
اینقدر اتاقم کوچیکه که وقتی خودم تو اتاق باشم دیگه جایی برای تو نیست !
فقط میتونی بیای تو آغوشم
.
.
.
متن عاشقانه جالب
بیشعورترین موجود دنیا این دل منه !
روزی هزارتا دلیل و منطق براش میارم آروم میشه ، بازم دم دمای شب که میشه هی ازم میپرسه چرا …
.
.
.
اس ام اس عاشقانه
هیچ چیز سـختر از این نیست که منـطقـی فــکر کنــــی
وقتــی احساسـاتت دارن خـــفــت میـکنـن . . .
.
.
.
دلم عجیب تنگ شده برای تمام لحظه هایی که دلت عجیب برام تنگ می شد…!
.
.
.
دوبیتی عاشقانه
دل به هر کی دادی از سادگی دادی
زندگی تو پای دلدادگی دادی
هر جا که دیدی چراغی پر فروغه
تا بهش رسیدی فهمیدی دروغه
.
.
.
پیامک عاشقانه
از تن خشک شاخه ها توقع جوانه نیست / اسب نفس بریده را طاقت تازیانه نیست . . .
.
.
.
جدیدترین اس ام اس های عاشقانه
راه بدی را انتخاب کرده بودم برای نگه داشتنت!
صداقت ؛
مهربانی ؛
زیاد به “تو” توجه داشتن ؛
و خیلی حماقت های دیگر …
این روزها ، هرچه خائن تر باشی ،
دوست داشتنی تری …
.
.
.
ساده بودم که تو را ساده تجسم کردم
بعد لبخند تو با گریه تبسم کردم
آشنا با همه پنجره های شهرم
چون توراپشت همین پنجره ها گم کردم
.
.
.
عاشق که میشوی…
مواظب خودت باش
شبهای باقیمانده عمرت
به این سادگیها نخواهند گذشت….
.
.
.
برای همه خوب باش
آنکه فهمید، همیشه کنارت خواهد بود
و آنکس که نفهمید، روزی دلش برای خوبیهایت تنگ میشود
.
.
.
پشت تلفن مرا جوابم کردی / گفتی به سلامت و خرابم کردی
یک مرتبه من تمامِ قد لرزیدم / آن دم که مرا شما خطابم کردی
بغضی به نواحی ی گلویم چرخید / وقتی که غریبه ای حسابم کردی
گفتم که دلیل رفتنت آخر چیست؟ / گفتی که خداحافظ و آبم کردی
یک لحظه صدای بوق ممتد آمد / گفتم که الو، ولی جوابم کردی . .
بخون وبخند
به بعضیا باید گفت : کم پیدایی الحمدالله !
.
.
.
این که بعضی وقتا با خودم تو خونه حرف میزنم خیلى عجیب نیست
ولى اینکه گاهى وسطاش میخندم زیاده رویه دیگه نه ؟
.
.
.
من اگه همین الانم زلزله بیاد
با باقیمونده غذایی که لای دکمه های کیبوردم هست میتونم یه ماه زیر آوار زنده بمونم !
.
.
.
امروز صبح که از خواب بیدار شدم اولین سوالی که برام پیش اومد این بود که من کجام !؟
یه کم که دقت کردم فهمیدم مامانم اتاقمو تمیز کرده :))
.
.
.
تنها فایده ای که زاویه پرتاب تو فیزیک داشت
این بود که تو
Angry birds
تبدیل ب ابر قدرت شدم
.
.
.
این همه پولی که دادم روزنامه خریدم تا کار پیدا کنم اگه جمع کرده بودم الان برج العربی رو خریده بودم !
.
.
.
فرق بین مردای قدیم و جدید:
قدیمترها لحن مردها:
گستاخی مکن زن!! طعام را بیاور
امــا اکنون :
عسلم امشب ظرفا نوبت منه یا تو :))
.
.
.
یارو با عصبانیت میره خونه به زنش میگه تمام پردا های خونه رو بکن
زنش همه پرده ها رو میکنه
اصغر میگه بشین حالا دو کالام بی پرده با هم حرف بزنیم
.
.
.
یارو می زنه تو گوش داداشش
داداشش میگه : از عمد زدی؟
میگه : آره
داداشش میگه : شانس آوردی ، چون اص?ً حال و حوصله شوخی نداشتم
.
.
.
بعضی وقتا بد نیست لب بالاییت رو با لب پایینت آشنا کنی
و دهن گرامیتو ببندی
قابل توجه بعضی ها
.
.
.
بعضی از آقایون هم هستن با گفتن این جمله که
“والا هرچی زشت تر باشی شانست بیشتره”
خودشون رو در دسته بد شانس ها جا میدن
تا از زشتی تبرئه بشن
.
.
.
اس ام اس خنده دار
این روزا فقط میشه به عزرائیل اعتماد کرد
چون حداقلش اینکه قصد و نیتش مشخصه !
.
.
.
هیچوخ اونقدر شـــاخ نشو که فقط جنبهی تزئینی پیدا کنی…
اونوقته که میبُرنت، آویزونت میکنن بالا طاقچه
از ما گفتن بود
.
.
.
در یخچال رو باز کردم
یه پشه در حالی که داشت فحش میداد ازش خارج شد ! :|
.
.
.
ما زیاران چشم یاری داشتیم ، یاران هم متقابلا از ما چشم یاری داشتن
ما منتظر اونا ، اونا منتظر ما
.
.
.
ما ز ?اران چشمِ ?ار? داشت?م
رفت?م دکتر چندتا قرص ضد توهم داد خدارو شکر ا?ن بهتر?م
.
.
.
پیامک خنده دار
آیا میدانستید تعداد زوج یا فرد بودن آدمهای کره ی زمین به من بستگی داره ؟
.
.
.
یه پیژامه دارم اینقدر راحته که وقتی تنم میکنم هر 5 دقیقه یبار نگاه میکنم ببینم پامه یا نه
معاوضه با زمین یا خودرو
.
.
.
بـــــه جــــای ایـــنــکـــه لــبــتــــ رو ” پــــرتــــز ” کـــنــی مــــغـــزتـــو پُـــرِ ” تــــز ” کـــن
.
.
.
یه ضرب المثل چینی هم داشم که افتاد شکست متاسفاته :|
.
.
.
انقدر تبلیغ کِــــرِم حلزون رو پخش کردن که آدم هر وقت حلزون می بینه دوست داره بره یه امضا ازش بگیره
.
.
.
دختره متولد 82 نوشته :
“از تنها بودنم راضی نیستم اما خوشحالم که با خیلی ها نیستم …”
اونوقت ما تا 10سالگی برا هلیکوپتر بای بای میکردیم که چراغ بزنه واسمون !
.
.
.
جوک و اس ام اس جدید
حساب کنید قیافه دخترای دوران حافظ و سعدی چه جوری بوده
که خال کنج لب یار آپشن محسوب می شده!
.
.
.
رسم رفاقـــــــــــت اینه که
با رفیـــــق پیرشــــــــــــى
نه اینکه وســـــــــــط راه از رفیـــــق سیرشـــــــــــــى
.
.
.
به یکی میگن برو خبر مرگ پدر همسایه رو بده
طرف میره در میزنه میگه بابات خونه است
پسر مرده میگه نه شب می یاد.
طرفم میگه حالا بشین تا بیاد!:)))
.
.
.
sms خنده دار
ظالم باشی بهت میگن حیوون! مظلوم باشی میگن حیوونی
.
.
.
داداش دوستم رفته مسافرت ماشینشو یه هفته داده دست دوستم باشه
اونوقت داداش من وقتی می ره بیرون شلوارکشو قایم می کنه که نکنه من بپوشمش!
.
.
.
اعتراف میکنم زمان مدرسه دبیرم بهم گفت:
از کلاس برو بیرون، تو با کارات به ساحت مقدس کلاس توهین میکنی.
منم هرهرهر خندیدم و با اعتماد به نفس گفتم: شما انقدر بی سوادی به ساعت میگی ساحت :دی
.
.
.
جک خنده دار
الان تو اخبار میگه 34000 نفر تو امریکا خودشون نمیدونن ایدز دارن :|
یارو خودش نمیدونه تو از کجا میدونی؟ :|
.
.
.
بابام : میخوام این ترم معدلت 18 بشه !
من : باشه ! من این ترم معدلم 20 میشه !
بابام : شوخی میکنی… !؟
من : خودت سر شوخی رو باز کردی
.
.
.
سعی کنین خودتون باشین و اگه اینی که الان هستین خودتونه ، سعی کنین خودتون نباشین !
.
.
.
بیخودی صدای گاو درنیار!
من و تو خیلی وقته دیگه “ما” نیستیم..
.
.
.
طرف می ره خواستگاری واسه پسرش. پدر عروس می گه:
آقازاده دانشگام میرن؟ طرف می گه: مسافر گیرش بیاد چرا که نه!
.
.
.
به هر حال بررسی که می کنم می بینم تنها کسی که به من نخ داد، قرقره بود
.
.
.
یعنی با این شانسی که من دارم اگه دختر به دنیا میومدم
تو جهل عربستانی ها به دنیا میومدم زنده به گورم میکردن.. :|
.
.
.
من اگه دیرتر از اون ساعتى که میخوام بیدار بشم اعصابم خورد میشه دوباره میگیرم میخوابم
.
.
.
یکی فانتزی های فرهنگیم اینه که دوست دارم یه فیلم بسازم
که توش کاپیتان با صدایى آروم و به غایت مودبانه به ملواناش میگه لطفا لنگرها رو بکشید
.
.
.
رسیدم توی کوچه مون ، دیدم یه خانومی داره ماشینش رو بین دوتا ماشین دیگه پارک می کنه….
جای پارک خیلی کم بود و بنده خدا حسابی کلافه شده بود….
وایستادم و فرمون دادم بهش ، « بیابیاااا، خب!حالا فرمون رو کامل برگردون!خوبه خوبه، خاموش کن.»
بعدش هم بدون اینکه منتظر تشکر خانومه بشم راه افتادم برم
که دیدم خانومه صدا کرد و گفت دستت درد نکنه ، زحمت کشیدی!!!!
گفتم خواهش می کنم ، کاری نکردم…
گفت : دانشمند! من داشتم از پارک در می اومدم…
ازین سوتی های ضایع ندیم جلو خانومااا صلواااات :))
چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثرا رفته بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند. اما استاد بدون هیچ تأخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن. استاد خشک و مقرراتی ما خود مزیدی شده بر دشواری .
بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از بچه ها خیلی آرام گفت: استاد! آخر سالی دیگه بسه!
استاد هم دستی به سر تهی از موی خود کشید!
و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را می گذاشت روی میز خودش هم برای اولین بار روی صندلی جای گرفت.
استاد 50 سالهمان با آن کت قهوهای سوختهای که به تن داشت، گفت: حالا که تونستید من رو از درس دادن بیاندازید، بذارید خاطره ای رو براتون تعریف کنم. من حدودا 21 یا 22 سالم بود، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت اون ها رو می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم، کاری که هیچ وقت اجازه آن را به خود ندادم با پدرم بکنم اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام مثل “ماش پلو” که شب عید به شب عید می خوردیم بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم.
استادمان حالا قدری هم با بغض کلماتش را جمله می کند: نمی دونم بچه ها شما هم به این پی بردید که هر پدر و مادری بوی خاص خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن ها نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینیام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم… اما نسبت به پدرم مثل تمام پدرها هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم.
نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیارم. از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم . . . . استاد حالا خودش هم گریه می کنه . . . .
پدرم بود، مادر هم آرامش می کرد، می گفت آقا! خدا بزرگ است، خدا نمی ذاره ما پیش بچه ها کوچیک بشیم، فوقش به بچه ها عیدی نمی دیم، قرآن خدا که غلط نمی شه اما بابام گفت: خانم! نوه هامون تو تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما . . . . .
حالا دیگه ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های بابام رو از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود، کل پولی که از مدرسه گرفته بودم، گذاشتم روی گیوه های پدرم و خم شدم و گیوه های پر از خاک و خلی که هر روز در زمین زراعی، همراه بابا بود بوسیدم.
آن سال همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی “عمو” و “دایی” نثارم می کردند. بابا به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد، 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی داد به مامان.
اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم، که رفتم سر کلاس. بعد از کلاس آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود، گفت که کارم دارد و باید بروم اتاقش. رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ زهوار در رفته گوشه اتاقش درآورد و داد به من.
گفتم: این چیه؟
گفت: باز کن می فهمی.
باز کردم، 900 تومان پول نقد بود!
گفتم: این برای چیه؟
گفت:از مرکز اومده؛ در این چند ماه که این جا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند.
راستش نمی دونستم که این چه معنایی می تونه داشته باشه، فقط در اون موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید 1000 تومان باشه نه 900 تومان!
مدیر گفت: از کجا می دونی؟ کسی بهت گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.
راستش مدیر نمی دونست بخنده یا از این پررویی من عصبانی بشه اما در هر صورت گفت از مرکز استعلام میگیره و خبرش را به من می دهد. روز بعد تا رفتم اتاق معلمان تا آماده بشم برای کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتنت استعلام کردم. درست گفتی، هزار تومان بوده نه نهصد تومان، اون کسی که بسته رو آورده، صد تومانش را کِش رفته بود که خودم رفتم ازش گرفتم. اما برای دادنش یه شرط دارم . . . .
گفتم: چه شرطی؟
گفت: بگو ببینم از کجا می دونستی؟ نگو حدس زدم که خنده داره!
استاد کمی به برق چشمان بچه ها که مشتاقانه می خواستند جواب این سوال آقای مدیر را بشنوند، نگاه کرد و دسته طلایی عینکش را گرفت و آن را پشت گوشش جا داد و گفت: “به آقای مدیر گفتم: هیچ شنیدی که خدا 10 برابر عمل نیکوکاران به آن ها پاداش می دهد؟